گفته بودی که چرا محو تماشای منـی؟
وآنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستـم نرود
ناز چشم تو به قدر مـژه بر هم زدنـی
آخرین برگ سفرنامه ی باران این است
که زمین چرکین است
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست، می رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده است
آخر، خلاف آنچه که گفته است می رود
اونی که مدعی بود عاشقته ...
هی فلانی می دانی ؟ می گویند رسم زندگی چنین است...
می آیند.... می مانند.... عادت می دهند.... ومی روند.
وتو در خود می مانی و تو تنها می مانی
راستی نگفتی رسم تونیز چنین است؟.... مثل همه فلانی ها....
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم،
بیهوده چه گویم که پریشان نگاهم،
گر مستی چشمان سیاه تو گناه است،
من طالب آن مستی و خواهان گناهم ....
عشق رازی است مقدس.
برای کسانی که عاشقند، عشق برای همیشه بیکلام میماند؛
اما برای کسانی که عشق نمیورزند، عشق شوخی بیرحمانهای بیش نیست
من دلم تنگ کسی ست که به دلتنگی من میخندد...
باور عشق برایش سخت است
ای خدا باز به یاری نسیم سحری
میشود آیا باز دل به دل نازک من بربندد؟؟!!....
تقدیم به کسی که فکر می کند ندیدن یعنی دوست نداشتن اما باور کن که دوست داشتن هیچگاه پایانی ندارد ...
بمان با من که من بی تو صدای خسته در بادم،
در این اندوه بی پایان بمان تنها تو در یادم،
نمیدانم چرا غم ها نمیدانند که من سلطان غم هایم،
بیا ای دوست با من باش که من تنهای تنهایم
آهسته و آرام می روی
بی آنکه نشانه ای
رد پایی
علامتی
جا بگذاری
قاصدک
اینجا سرزمین بادهاست
بیهوده دلخوش به ماندن نباش
می شناسی تومنو؟؟
منم اون اهل خیابون وفا
منم اون عاشق کوچه صفا
منم اون خسته ز عشقای دروغ
منم اون عاشق چشمای فروغ
روی آن شیشه تبدار تورا "ها" کردم،
اسم زیبای تورابانفسم جاکردم،
شیشه بدجوردلش ابری وبارانی شد،
شیشه رایک شبه تبدیل به دریاکردم،
باسرانگشت کشیدم به دلش عکس تورا،
عکس زیبای تورا سیرتماشا کردم